پرستوی مهاجر

در گلستان محبت ما پژمرده ایم روی پیری ندیدیم در جوانی مرده ایم!؟

پرستوی مهاجر

در گلستان محبت ما پژمرده ایم روی پیری ندیدیم در جوانی مرده ایم!؟

قلم عاشق

امشب تلخ ترین شب زند گی من  

         

بعد از سالها عا شقی فهمیدم که از دستش دادم 

 

وای نمی دونم چه جوری دردم بگم  

 

 خدایا کمکم کن که به تو نم این درد تحمل کنم 

   

نمی تونم سرپاواسم دلم خون زندگی برام سخت شد 

 

وای از این بی وافایی ها .  

 

حالا در به در کوچه تنها ییم  

 

به کی دردم بگم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد